وصیتنامه شهید محسن برهانی؛
نمازهایتان را با حضور قلب بخوانید
به گزارش سرویس اجتماعی «رودبار ما» به نقل از نوید شاهد کرمان، محسن اولین فرزند خانواده در ۸ شهریور سال ۱۳۴۸ در رفسنجان متولد گردید.
دوره دبستان و راهنمایی را در رفسنجان سپری نمود. در دوران تحصیل جزو شاگردان ممتاز مدرسه و از نظر اخلاقی و رفتاری زبانزد مسئولین مدرسه بود.
او در وصیت نامه خود خطاب به دانش آموزان چنین آورده است :
وصیت نامه شهید:
همهی ما آدمهای ضعیف و پر ادعا یک روزی چشم به جهان گشودیم، شاید در اون لحظه چه قدر هراسان بودیم و بیمناک. گریه هم میکردیم.
در جدایی محیط رحم، اشک ریختیم و حتی جیغ کشیدیم. هراسان و وحشت زده بودیم. بعد، انس گرفتیم و با هاش دل بستیم. قلب هامون با هم ارتباط پیدا کرد. محکم شد انگار با یک طناب ضخیم به هم بسته شدند.
با همهی مظاهرش دوست شدیم. رفیق مخلص. بعضی جاها، خیلی جاها اون نامردی میکرد، اما ما هم چنان صادقانه پیوند رفاقت را محکمتر میکردیم. به جای این که پند بگیریم. بارها بهترین عزیزانمون را ازمون گرفت. همانهایی که قبل از ما باهاش دوست بودند، اما درس نگرفتیم.
بارها قصد جان خودمان را کرد. اما کجاست پند گیرنده؟ در همین رفاقتها ندایی طنین افکند. بدنمان را لرزاند. صدا از یک منبع نور میآمد. مطلق نور. چه قدر زیبا بود. دلپذیر و دلنشین. خیلی بیشتر از دنیا جذب شدیم.
حرفهای خوبی میزد. خوبی اش به این بود که هر چه میگفت، راست میگفت. حقیقت را میگه. میگفت: تو خیلی والاتر و برتر از اینها هستی. عظمت و مقامت به این چند سال نیست. اندازه اش نمیشه، جای نمیگیره، تو از اون بالاهایی. اونجاها که الان به مغزت خطور نمیکنه. تو از آن کمال مطلق هستی. این دوستت بد دوستیه.
اگر باهاش دوست شدی از تو میبُره. اما اگر پشت بهش کردی، بهت رومی آره. تازه این تموم میشه. هیچ کدام از مظاهر دلفریبش را بقایی نیست. آناً تمام میشه، پایان میپذیره. باید آن قدرسختی ورنج بکشی، ناراحت بشی، تا چند لحظهای لذت ببری و بعد هم زود در آن، پایان میگیره، تموم میشه. خیلی جاها هم بهش نمیرسی.
خیطت میکنه و به ریشت میخنده. مسخره ات میکنه، اما تو باز با صداقت دنبالش میری. از همه مهمتر یک لحظه تمام میشوی، میگویند پایان عمرت شده و تو حیران و سرگردان که چقدر دنیا نامرده، بعد از این همه رنج و لذت، هیچ نچشیدهای مثل یک شب تموم شد! میگفت: این همه عظمتها و خلقتها مسخّر توست. برای توست.
از اون اتم با چرخشش، تا کهکشان با گردشش. از اون سلول کوچک، اما پر از عجایب، تا اتحادشون و یک سیستم عجیبتر با تمام عظمتها و عجایب و خلقتها از آنِ توست. آیا عقلت اجازه میده با اون مقام رفیعت به عظمتهایی که میتونی برسی به خالق تمام اینها که میتونی برسی دلت را به این چند سال خوش میکنی؟
جایگاه تو آن قدر والاست که میتونی مثل خدا بشی. از همه مهمتر و والاتر، میتونی بگی”کُن فیکون “. این قدر والایی میتونی همهی پردهها را بگشایی؛ پردههای غیب، محیط بشی به همه چیز؛ انگار که جدایی؛ چرا که با خدایی؛ وصل به الهی.
راست میگفت: بارها دل از دنیا میکندیم و طریق میپیمودیم، اما بازغافل میشدیم، چرا غفلت؟ با این همه نور؟ توی دستوراتی که داده بود؛ تا آدم بشیم؛ بعد از بعضی از کلمات یک کلمه خیلی جلب نظر میکرد؛ جهاد و بعد هم شهادت.
عزم جهاد تمام بندهای تنمان را میگسست؛ زنجیرها را پاره میکرد، آلودگی هامون را پاک میکرد. جهاد ما را با سرعت؛ سیر میداد. میفرستاد اون بالا و بعد در یک لحظه شکسته میشد و انفجاری خونین صورت میگرفت و ما را در یک آن؛ میگسلاند و به اُعلی پیوند میزد.
آن وقت دیگه محو بودیم در کمالات خدا. چرا که شهادت” لقاء الله” است. پیر مرشد ما، راه را بر ما روشن ساخت، تکلیف را معیّن کرد.
تنها وظیفهی ما جهاد است به حکم امام.خیلیها عزم کردند و رفتند و جنگیدند، یکی شون هم من، مثل هزاران فرزند دیگری که قدم برداشتند.
پدر و مادر عزیز و مهربانم! میدانم که مرا دوست دارید و میدانم چقدر فراق برایتان دشوار است. حتی احتمال بیماری را در این فراق میدهم، اما همهی ما برای چیز دیگری آمده ایم و تکلیف من جهاد و در این راه شهادت هم نیز.
این عنایت و رحم خاص خداوند بود که با کمال اعجاب من، شامل حال من شد تا در این راه گام بردارم و خدا را شکر میگویم که خودش ما را به این راه کشاند و حمد و ثناء که شهادت را هم نصیبم کرد”الحمدالله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله” و شما هم شاد باشید از این رحمت، شکر گویید که توانستید فرزندی پرورش دهید تا در راه احیای دین جان بازد، جانی ناقابل. پدر و مادر و برادران و خواهر عزیزم! میدانید که چقدر رحمت شامل حالتان شده است، میدانید چه رستگاری در انتظار شماست.
امیدوارم انشاالله که ” الله ” عنایت و رحمتش را همان گونه که بوده، باز هم باشد و مرا قبول کند. در روز سختی و هراس و وحشت واقعی که جداً انسان ذوب میشود، به رحمت یکتای رحیم به اون وعدههای که خودش داده، همه مون رستگارباشیم و در جوار رحمتش. افتخار بر شماست در دنیا و آخرت. آهای اونهایی که از این عوالم بی خبرید! آیا گمان میکنید دست از فرزند شستن آسان است؟ هیچ چیز، هیچ چیز جز”خدا” نمیتواند اینها را ظاهراً از هم جدا کند. افتخار بر تمام خانوادههای محترم شهداء.
عزیزانم خیلی حرف زدم. اما این وصیت نامه است.
سخن آخر وصیت که انشاالله محترم است. عزیزان! من ظاهراً از شما جدا شده، اما واقعاً به خدا قسم انشاالله به شما نزدیکتر شده ام، مهمتر آیا نشنیده اید که روز قیامت همه از هم گریزانند؟ اما ما به خواست خدا با شادی در کنار یکدیگر هستیم. دیگر از این نزدیک تر! خدایا مرا قبول کن هر چند ناشایسته ام. آمین.
اما بدانید برای این چیزها به جبهه نیامده ام. هر چندآرزویم است. فرمان امام و حکم ایشان ما را به جبهه کشاند، به معبد حق. سالهای عمر من فدای عمر امام عزیزم، فدای لحظههای عمر رهبرم. وظیفه همه ما جهاد است. همه بدانند و بیایند به جبهه ها، هر چند فکر میکنم آن وقت به یاری الله جنگ به نفع اسلام تمام شده باشد. اما هر وقت جنگی بود؛ فرمان امام روشن گر راه است.
برای دفاع از آئین مقدس اسلام و جنگ با کفار در جهت کسب رضایت الله به فرمان مقلد زمان، روح الله، آگاهانه و با بینش روشن، عزم جهاد کردم و آرزویم کشته شدن دراین راه و لقاء الله است. وه که چه زیبا پروازی است در بینهایت وجود مطلق و رستگاری واقعی و حقیقی. والدین محترم و عزیزم و برادران و خواهرم! از شما نور چشمان خواهش میکنم همیشه در یاد خدا باشید. یک آن غفلت نکنید. همیشه ذکری بر لب داشته باشید.
این وصیت من بر شما، قبول کنید. مخصوصاً نمازهایتان را با حضور قلب بخوانید، قرآن را با معنی و مفهوم زیاد بخوانید. همه اینها ذکر است. چه بهتر که برای اموات و حتی شهدا باشد، چرا که دستشان کوتاه است. اگر چه خود نتوانستم این گونه باشم. اما شما عامل باشید. دل از دنیا برکنید و عمرتان را یکسر برای خدا بدهید.
همه مردم و امت مسلمان این گونه باشند. چرا که رستگاری در این است. به نیت من و تمام شهدا مخصوصاً اونهایی که پدر ومادر نداشتند، غریبهای مفقودالاثر به فقیران و بینوایان مخلصانه کمک کنید. هر چه بیشتر بهتر. هر چه دست انسان علاقه اش به دنیا کمتر باشد، رفتنش سادهتر است. از برادران و خواهران خواهش میکنم به عنوان وصیت یک شهید که برادرتان است؛ خیلی درس بخوانید.
امیدهای این مملکت شمایید. شماها که مسئولیت و دیانت و شریعت و همدردی امت حالی تان است. برای خدا خیلی درس بخوانید و با درس هایتان به خداوند هر چه بیشتر نزدیک شوید که اینها خودش عبادت واسباب تقرب به حق تعالی است.
ازهمه تان و تمام اقوام و آشنایان طلب بخشش دارم. کتاب معاد شهید دستغیب هم مال شهید محمد عباس بود بدهید به ایشان. هر کدام هم هر وقت توانستید برایم نماز قضا (حتی شکسته) بخوانید و روزه بگیرید و در مزارم بالای سرم قرآن و ادعیه تلاوت و طلب مغفرت کنید.
انتهای خبر/